یه موضوع جالب
امروز یه اتفاق جالب افتاد.
هستی جون ازمن خواستی تافیلم عروسی خودموبرات بزارم .برات گذاشتم
ورفتم که به کارام برسم وقتی برگشتم تواروم وبی صداداشتی گریه می کردی .
وقتی ازت پرسیدم که چراگریه می کنی ،گفتی چرا منوعروسی خودت نبردی .
بهت گفتم تواون موقع به درخت بودی ودرجواب گفتی
چرامنوازدرخت نیاوردین پایین.نمی دونستم چی بایدجوابتوبدم.کلی ناراحتم کردی
وکلی ناراحت شدی ... اخه اروم شدنت تو یه همچین شرایطی خیلی سخته.
تااینکه برات کارتونی روکه دوست داشتی گذاشتم تافراموش کردی.
حالاخودت بزرگ میشی ومیفهمی که نمی شد که تو توی عروسی مامان وبابات باشی ....
دوست دارم قشنگم... .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی