گوی شیشه ای
دخترنازم دیروز چهارشنبه ، عمه افسانه جون ومریم جون امدن خونه ما.مریم هنوز خیلی کوچولو هستش ونمی تونه باتوبازی کنه وتوفقط دنبال بازیگوشی بودی ، خونه روباخاک یکسان کردی وکلاهرکاری که دوست داشتی روانجام دادی.تااینکه شب محمداقا بایه کادوی خوشگل امد. واون یک گوی شیشه ای خوشگل بود که توهمیشه یکی ازاونا رو می خواستی. توخیلی خوشحال شدی .وازمحمداقا وعمه افسانه جون تشکرکردی ... . اینم یه عکس خوشگل از گوی شیشه ای هستی جون... . &...
نویسنده :
مونا و ایمان
7:26
هستی جون وبابایی
اینم یه عکس قدیمی از هستی جون وبابای مهربونش ... . چه ...
نویسنده :
مونا و ایمان
7:21
چکمه های هستی جون
هستی قشنگم ، امشب با بابا ایمان رفتیم ویه جفت چکمه...
نویسنده :
مونا و ایمان
23:18
نفس مامانی وبابایی میدونی که چقدردوست داریم ... .؟ ...
نویسنده :
مونا و ایمان
6:19
یه موضوع جالب
امروز یه اتفاق جالب افتاد. هستی جون ازمن خواستی تافیلم عروسی خودموبرات بزارم .برات گذاشتم ورفتم که به کارام برسم وقتی برگشتم تواروم وبی صداداشتی گریه می کردی . وقتی ازت پرسیدم که چراگریه می کنی ،گفتی چرا منوعروسی خودت نبردی . بهت گفتم تواون موقع به درخت بودی ودرجواب گفتی چرامنوازدرخت نیاوردین پایین.نمی دونستم چی بایدجوابتوبدم.کلی ناراحتم کردی ...
نویسنده :
مونا و ایمان
22:27
شخصیت های کارتونی
خوانندگی
عروسی زندایی پریسا
دخترنازم دیروزظهر رفتیم نیشابور.چون دامادی دایی امیربودکه مصادف شده بودباعیدغدیرخم.تومثه همیشه شبیه فرشته هاشده بودی .برام خیلی جالب بود،ازبین اون همه دخترنازی که اون جابودن خانمی که عکس می گرفت توروبغل کردتابادایی امیروزندایی پریسا یه عکس جداگونه ازتون بگیره.توازاول تااخرمجلس کنارزندایی ات نشسته بودی ... . ...
نویسنده :
مونا و ایمان
19:36