هستیهستی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

هستی پرنسس مامانی و بابایی

بارون پاییزی

دخترنازم ، دیشب "1392/07/30"بامادر جون رفتیم فرودگاه دنبال باباجون.هواهم خیلی سردشده بود.چون ازصبح داشت بارون می بارید.این اولین بارونی بودکه توفصل پاییزبارید. بابایی یه کیف صورتی خوشگل برات خریده بودمثه کیف سوگندجون.وعمه ازاده جونم یه شلوارخوشگل. دخترم بدون که همیشه دوست دارم هرچندکه توخیلی وقتامنوعصبانی می کنی ... .   ...
1 آبان 1392

کلبه هستی جون

دخترنازم ، امروزبرای دومین بارباباایمان جون بدون من وتو رفت مسافرت.البته خیلی اصرارکردکه من وتوهم باهش بریم ولی من تمایلی نداشتم.تااینکه مادرجون زنگ زدن وازمون خواستن که بریم پیششون تاتنهانباشیم. باباجون قول داده که زود زود برگرده. این عکس هاروهم قبل اینکه بریم خونه مادرجون ازت گرفتم. این کلبه خوشگل روهم اقاجون اکبربرای شماخریدن. خوش باشی دخترم       ...
29 مهر 1392

اولین عیدنوروز واولین مسافرت هستی جون ... .

دخترقشنگم ، توی فامیل بابایی رسمه که عیدنوروز روهمه دور هم جمع می شن وباهم جشن می گیرن.وسال 1389 تودرکنارمن وباباجون بودی .اون سال عید همگی خونه دایی مهدی بودیم. نازنینم ، برات قشنگترین هارودرکنار بهترین ها ارزو می کنم... .   ...
27 مهر 1392