هستیهستی، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

هستی پرنسس مامانی و بابایی

یه موضوع جالب

                                                                              امروز یه اتفاق جالب افتاد. هستی جون ازمن خواستی تافیلم عروسی خودموبرات بزارم .برات گذاشتم ورفتم که به کارام برسم وقتی برگشتم تواروم وبی صداداشتی گریه می کردی . وقتی ازت پرسیدم که چراگریه می کنی ،گفتی چرا  منوعروسی خودت نبردی . بهت گفتم تواون موقع به درخت بودی ودرجواب گفتی چرامنوازدرخت نیاوردین پایین.نمی دونستم چی بایدجوابتوبدم.کلی ناراحتم کردی ...
5 آبان 1392

عروسی زندایی پریسا

دخترنازم دیروزظهر رفتیم نیشابور.چون دامادی دایی امیربودکه مصادف شده بودباعیدغدیرخم.تومثه همیشه شبیه فرشته هاشده بودی .برام خیلی جالب بود،ازبین اون همه دخترنازی که اون جابودن خانمی که عکس می گرفت توروبغل کردتابادایی امیروزندایی پریسا یه عکس جداگونه ازتون بگیره.توازاول تااخرمجلس کنارزندایی ات نشسته بودی ... .   ...
3 آبان 1392

بارون پاییزی

دخترنازم ، دیشب "1392/07/30"بامادر جون رفتیم فرودگاه دنبال باباجون.هواهم خیلی سردشده بود.چون ازصبح داشت بارون می بارید.این اولین بارونی بودکه توفصل پاییزبارید. بابایی یه کیف صورتی خوشگل برات خریده بودمثه کیف سوگندجون.وعمه ازاده جونم یه شلوارخوشگل. دخترم بدون که همیشه دوست دارم هرچندکه توخیلی وقتامنوعصبانی می کنی ... .   ...
1 آبان 1392